مدخلی بر سولیپیسیسم

مدخلی بر سولیپیسیسم* 

ياسر عزيزى

همه ما در کودکی "برکلی" بودن را تجربه کرده ایم. این تجربه اگرچه به واسطه ی نقص هستی واقع ثبت نشده اند، اما مخرج مشترک همه ی آن تجارب را "برکلی" یک جا و کامل آورده است.

"من، تنها من هستم."

"سولیپیسیسم" ( Solipisism)، هستی محدود نیست. محدودیت هستی است. تجرید ِ بی واسطه در هواست. شکی در ساحت این حدس فلسفی ورود ندارد. پرتره ی بی خلاف و بی تردیدی که تنها امکان ِ تشکیک در مشخص خود را زایش معنا می داند. معنا بی واسطه خود ذهن است و ذهن قالب هرآنچه اندیشیده و درک می شود. ذهن همه ی آن چیزی که درک می شود نیز هست. در ضمن نماینده ی "من"، این ضمیر ِ یکتا نیز هست. هستی در این حدس ِ فلسفی هستنده ای نیز جز خود ندارد. پس فیلسوف پارانویاک ما، هستی انسان را مالیخولیایی است بنیان سوز.

پارانویاک است، چه هذیان ِ مزمنی را بر توهمی عمیق و بی تمام نمایندگی می کند و بر هستی ِ واقع عارضه ایست مالیخولیایی، که گستاخی هستنده را بی مجال ِ خود یابی می زداید، پس در خود تنیدن را فراغ از بی بودگی فرض می کند تا معنای خویش را بر واقع خویش چون هذیانی تمام منطبق کند.

"من" ِ مطلق جعل ِ منطقی ِ انسان ِ پارانویاک است. من ِ منفک بواسطه ی بی قاعدگی ِ مفرطش پارانویاک است.  "من" تقسیم انسان است به واقعش، پس انفکاک انسان از انسان در تن ِ من، جعل منطقی ِ انسان بیمار است. انسان تمام در "ما" معنا می یابد، اما انسان تمام خود گزاره ایست نامراد. انسان تمام واقع نیست، مفهوم ِ ممکن است، تا مرادهای نامتعین را در موضع رد قرار دهد.

من قسمی از ما، من ِ منفک نیست. من ِ منقسم از "ما" ست. ما در جامعه معنا می یابد.

"ما، تنها ما هستیم".

 **************

*. همان "من گرایی" که گرایشی است در فلسفه ایده آلیسم سوبژکتیو که من ذهنی را تنها واقعیت و من های دیگر را تصویر من ذهنی می داند.
 
http://azizi61.blogfa.com/post-25.aspx